صفحات

چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۳

حقيقت

به دنبالت ميگردم
واژه ها مرا دريابيد . زبانم الکن است. مي بينمت دستم را به سويت دراز ميکنم. در آغوشت مي کشم. در نگاهت ذوب مي شوم.با تو يکي مي شوم،
گونه هاي خيس مرا با نوازش انگشتانت ،آرامش مي دهي.مي بينمت ولي پيدايت نمي کنم! نوري نيست ،ظلمتي هم نيست ، پر از هيچ است ، هيچ مطلق
باورم را رنگي از خاکستر نشسته
غم را دوست دارم چون زيباست، اشک شوق از لبخند زيباتر است
باز هم جست و جويت ميکنم ، نمي يابمت، حتي مهراب هم پاسخم را نمي دهد
شعله ميکشد به وجودم غمت
مييابمت؟ دست نيافتني مينمايي
واژه ها زنجيرند !

هیچ نظری موجود نیست:

رهگذز شاخۀ نوری که به لب داشت،
به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
"نرسیده به درخت کوچه باغیست که از خواب خدا سبزتر است..."