صفحات

پنجشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۳

اولین گام...با ترسی از راه

.
.
می خوانم از سبویت نقش شراب و مستی
آسایش جهان و از نیستی و هستی
<
می میدهی به دستم تا فضل و عقل بینم
خوش باشدم خماری خوشتر ز تن درستی
<
دیشب به خواب دیدیم نقش دو چشم نازت
وای از دل پریشم وای از رموز مستی
<
حافظ چه ناب گوید حرف دل و زبانم
سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
<
از عشوه و کرشمه یا خنده ی دل آشوب
از هر چه جلوه ی عشق ، تو در دلم نشستی
<
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
محو ندای عشقم ، توبه ز یت پرستی
<
تا کی شود پناهم آن روی دلفریبت ؟
کاش از همان اوايل در دل نمی نشستی
<
مسعود را خیالیست از ترک مطرب و می
ساقی به طعن گوید کردی درازدستی
.
.
.
من تو این شعر خیلی از حافظ کمک گرفتم...امیدوارم شما هم راهنماییم کنید

هیچ نظری موجود نیست:

رهگذز شاخۀ نوری که به لب داشت،
به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
"نرسیده به درخت کوچه باغیست که از خواب خدا سبزتر است..."