صفحات

دوشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۱

بگو ببینم چرا همه اش فرار می کنی آخر؟
منم که تو گشته ام یا تو من آخر؟
خیال هم سراغ من مبتلا دگر نمی آید
هزار چشم دوخته ام به راه، من آخر
مصیبت مبسوط من نمی دانی؟
هلاک می شوم من از نبودنت آخر!
به بغض، اشک ناله و فریاد 
مرو بمان ولو شده بی اعتنا آخر
غزل خام بی محتوای مرا چشم بپوش
چه کنم واژه ها گنگ و الکنند آخر
چه کنم قافیه ندارم و فقط ردیف
چه کنم مبتلای خامی ام آخر

هیچ نظری موجود نیست:

رهگذز شاخۀ نوری که به لب داشت،
به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
"نرسیده به درخت کوچه باغیست که از خواب خدا سبزتر است..."