من اول روز دانستم كه اين عهد
كه با من ميكني محكم نباشد
مرا که از جمله خاکسارانم از تاجداران کردی از مبهوتان خدایی که ذکرش را مداوم آرزو دارم اما توان ندارم و نفس اژدهایی مستولیست.
این اشک خشم ، امید و ذوق و شوق را یادگار از تو دارم که به اندک یاد خدا آتشم می زند و منقلبم می کند.من اگر مشرکم تو را که از اولیایی دوست می دارم بگذار بشناسمت و خدا را بعد از تو.
خانه دل مارا از کرم عمارت کن
بیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
خدایا!
تو شاهدی که من از زمره غافلان حی و قیوم بودن توام و تویی مبدل سیئات به حسنات.
به خلیفه و نماینده ات و فرستادگانش که تو مجوزشان داده ای؛ جز تو و آنها پناهیم نمانده،رو سیاهم و گنهگار و عاصی اما امید به بسته به عنایت و کرامتت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر