صفحات

شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۴

هوس روي تو

.
.
باده ي عشق بده ساقي و مخمورم کن
که در اين ره نبود جام مي و يار دگر
.
جامي از باده ي نوشينه بده مستم کن
نکنم ترک مي و مطرب و هر کار دگر
.
تا شوم مست ز آن باده ي ناب ازلي
تا برون آيم از اين حقّه ي زر بار دگر
.
پس از اين پيري و اين عمر سراسر ماتم
کنم آغاز جواني به خطر بار دگر
.
خوابي از روي تو ديدم به گمانم ديشب
ياد کردي تو مرا وقت سحر بار دگر
.
آمدي خنده کنان از در و افسون کردي
بشدم پاي به سر سمع و بصر بار دگر
.
گر تو آيي به برم اي ملک عشوه فروش
بنهم از بر خود سود و ضرر بار دگر
.
گر به هجران تو آسوده شود کار فلک
کنم اين دهر و فلک زير و زبر بار دگر
.
هوس ديدن رويت به که گويد مسعود
شهره ي شهر شدن نيست عبر بار دگر
.
.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام رئيس
چرا آپ نمي كني؟
كم پيدا شدي؟‌
خيلي مي‌خوامت
موفق باشي
...

رهگذز شاخۀ نوری که به لب داشت،
به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
"نرسیده به درخت کوچه باغیست که از خواب خدا سبزتر است..."